آریــا جـونآریــا جـون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
پوریــا جونپوریــا جون، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

روزهای پسرانه

تو به زندگی می مانی ...

    دوستت‌ می‌دارم‌  ! تو به‌ زندگی‌ می‌مانی‌   ! به‌ نوشیدن جرعه ای  آب‌ در فاصله‌ ی دو رؤیا   ! به‌ بوییدن‌ عطرِ یکی‌ نامه ی پیش‌ از گشودنش‌   ! به‌ سلام هر سپیده‌دم‌    ! به‌ فرونشاندن عطش اطلسی‌ها   !     پی نوشت 1: عنوان پست، عنوان شعری از  یغما گلرویی پی نوشت 2: گوشه هایی از همان شعر   ...
31 خرداد 1392

کیک + شمع !

  روزگاری شده، هر نوع شیرینی و کیکی که پاشون به خونه ی ما باز میشه، قبل از خورده شدن، حتما باید چند تا شمع روشن بشینه روشون و گل پسر فوت شون کند   رولت ها رو هم مزین کردیم به کورسوی شمع ها !!   اینم، یه آریاجون ِ نازنین، که سریع شمع ها رو فوت کرد و داره باهاشون بازی می کنه ...
31 خرداد 1392

چتر خداوند !

  امشب داشتیم از شهر کتاب بیرون می اومدیم، من تو یه دستم کیسه ی کتابایی که خریده بودم، بود و با دست دیگه م دست آریاجون رو گرفته بودم. چند قدمی مونده بود به در خروجی برسیم، که آریاجون دستش رو از دستم آزاد کرد و به سرعت دوید سمت در. در، که اتوماتیک بود، سریع باز شد و آریاجون پرید بیرون ... همون لحظه تنها چیزی که یادم میاد این بود که یه موتور هم داشت با سرعت از اونجا رد می شد. فقط تونستم جیغ بزنم و آریا رو سر جاش میخکوب کنم... خدا رو شکر، تو یه فاصله ی بسیار کمی از موتور، آریاجون متوقف شد... اما قلب من کف زمین بود... دست و پام به طرز عجیبی می لرزیدن و تموم بدنم از استرس، خیس عرق شده بود... از همون موقع قلبم داره با یه ...
30 خرداد 1392

آریاجون و بوم نقاشی !

  امروز داشتم به آریاجون ناهار می دادم که توجه م جلب شد به خط هایی که با ماژیک روی پاش کشیده بود و کمی از اونا از زیر شلوار پیدا بود شلوارش رو کشیدم بالاتر، چشام گرد شد میگم: « آریا اینا چیه رو پات؟ » میگه: « جارو برقی، جارو شارژی »     پی نوشت: نتیجه می گیریم وقتی مادر بچه، با ماژیک روی پای کودکش نقاشی می کشه، بچه هم بدش نمیاد از این تجربه ی مامانش استفاده کنه  ...
29 خرداد 1392

روزهای شیرین ِ شیرین !

    تو این یکی دو ماه اخیر، دامنه ی لغات آریاجون، هر روز داره وسیع تر میشه. (پسرک از مدتها قبل از تولد یک سالگی، تعدادی از کلمات رو به صورت محدود و به زبان خودش بیان می کرد) تقریبا بیشتر کلمات رو می تونه ادا کنه، و بعضی رو هم کمی دست و پا شکسته. جملاتش از دو کلمه فراتر نرفته که شامل فاعل و فعله. اما بعضی جملات یا بهتره بگم شبه جملاتش تقریبا شامل 5 یا 6 کلمه میشن؛ (میگم شبه جمله، چون فعل و حروف اضافه و حروف ربط ندارن) خدا می دونه روزی چند بار خودمو مهمون دست و پا و صورتش می کنم واسه بوسیدن وقتی با حرف زدنش، پـَـرتم می کنه تو یه دنیای دیگه.   دوست دارم بعضی از کلمات رو همونطور نادرست و شیرین ادا کن...
29 خرداد 1392

روزگار آفتابی !

  یکی از تصاویری که از مادر عزیزتر از جانمان  در کودکی هایمان به گاه برخاستن از خواب، در ذهنمان نقش بسته، این است که؛ ایشان را پشت چرخ خیاطی ملاحظه می کردیم که صدای قژ قزش هنوز هم برایمان زیباترین سمفونی شنیدنی کودکی هایمان می باشد. و یا اینکه در آشپزخانه بودند و مشغول طبخ غذا و دیگر امور مربوط  به خانه داری ... و به وقت بیداری مان هم با ما بودند و مراقب و مواظب ما و یا مشغول بازی با ما ...   و احتمالا تصویری که در ذهن آریا به وقت برخاستن از خواب، از ما خواهد ماند، این است که؛ یا ما را پشت کامیپوتر می بینند و صدای تلق تولوق کیبورد تا ابد در گوشش زنگ خواهد خورد. و یا اینکه ما را کتاب به دست به یاد خواه...
28 خرداد 1392

نازنینم؛ پا به پایت کودکی می کنم !

    پیرو علاقه ی بیش از حد پسرک به پارکینگ، امروز با کمترین امکانات براش یه پارکینگ درست کردم. وسایل خاصی هم احتیاج نداشت؛ جز یه جعبه، قیچی، کاتر، چسب و مهمتر از همه چیز حوصله ... پسرکم امروز کلی با این کاردستی سرگرم شد ...
26 خرداد 1392

سرگرمی وبلاگی

  از دوست عزیزم، الهام مامان علی رضای نازنین تشکر می کنم که منو به این بازی دعوت کرد و عذرخواهی می کنم که چند روزی تعلل کردم ...   س : بزرگترین ترس از زندگی؟ ج : از دست دادن عزیزانم   س : اگه 24 ساعت نامرئی می شدی چیکار می کردی؟ ج : یه کامیون نامرئی هم با خودم می بردم شهر کتاب مرکزی، طبقه ی همکف، همه ی کتاباشو بار کامیون می کردم و با خودم می بردم یه جایی که دست هیچ کس بهم نرسه...   س: اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن یه آرزو بین 5 الی 12 حرف رو داشته باشه، اون آرزو چیه؟ ج : یه دونه از اون قالیچه های پرنده برام بیاره، که هر جا خواستم خودم برم...   س: از بین...
23 خرداد 1392